دهی از بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. دارای 300 تن سکنه. آب آن از چاه تأمین می شود و محصول عمده آنجا غلات دیمی و لبنیات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. دارای 300 تن سکنه. آب آن از چاه تأمین می شود و محصول عمده آنجا غلات دیمی و لبنیات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
بی ترس و بیم، دلاور متهور بی ترس باشد، (از آنندراج) (انجمن آرا)، بی ترس و بیم باشد، چه باک بمعنی ترس و بیم هم آمده است و کنایه از شجاع و دلاور و صاحب تهور باشد، (برهان) (ناظم الاطباء) : بگو آن دو بی شرم بی باک را دو بیدادگر مهر ناپاک را، فردوسی، بمرز اندر آمدچو گرگ سترگ همی کشت بی باک خرد و بزرگ، فردوسی، دلش تنگ تر گشت و بی باک شد گشاده زبان پیش ضحاک شد، فردوسی، بی باک و بدخویی که ندانی بگاه خشم نه نوح را ز سام و نه مر سام را ز حام، ناصرخسرو، وربدست جاهل بی باک باشد یک زمان دفتر بیهودگی و سبحۀ علیا شود، ناصرخسرو، زین اشتر بی باک و مهارش بحذر باش زیرا که شتر مست و بر او مار مهار است، ناصرخسرو، اندر حال خشم رگهای گردن پر شود و روی سرخ گردد و چشمها برخیزد و مردم بانیروتر و بی باک تر شود، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، امیرالمؤمنین علی رضی اﷲ عنه گفته است دلاورترین اسبان کمیت است و بی باک تر سیاه، (نوروزنامه)، ای اسب هجر انگیخته نوشم بزهر آمیخته روزم بشب بگریخته زآن غمزۀبی باک تو، خاقانی، در این بودم که آن ظالم بی باک چون زبانیه از در درآمد، (سندبادنامه)، بقال را شاگردی بود بغایت ناجوانمرد و بی باک، (سندبادنامه)، گر وظیفه بایدت ره پاک کن هین بیا و دفع این بی باک کن، مولوی، کو دشمن شوخ چشم بی باک تا عیب مرا بمن نماید، سعدی
بی ترس و بیم، دلاور متهور بی ترس باشد، (از آنندراج) (انجمن آرا)، بی ترس و بیم باشد، چه باک بمعنی ترس و بیم هم آمده است و کنایه از شجاع و دلاور و صاحب تهور باشد، (برهان) (ناظم الاطباء) : بگو آن دو بی شرم بی باک را دو بیدادگر مهر ناپاک را، فردوسی، بمرز اندر آمدچو گرگ سترگ همی کشت بی باک خرد و بزرگ، فردوسی، دلش تنگ تر گشت و بی باک شد گشاده زبان پیش ضحاک شد، فردوسی، بی باک و بدخویی که ندانی بگاه خشم نه نوح را ز سام و نه مر سام را ز حام، ناصرخسرو، وربدست جاهل بی باک باشد یک زمان دفتر بیهودگی و سبحۀ علیا شود، ناصرخسرو، زین اشتر بی باک و مهارش بحذر باش زیرا که شتر مست و بر او مار مهار است، ناصرخسرو، اندر حال خشم رگهای گردن پر شود و روی سرخ گردد و چشمها برخیزد و مردم بانیروتر و بی باک تر شود، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، امیرالمؤمنین علی رضی اﷲ عنه گفته است دلاورترین اسبان کمیت است و بی باک تر سیاه، (نوروزنامه)، ای اسب هجر انگیخته نوشم بزهر آمیخته روزم بشب بگریخته زآن غمزۀبی باک تو، خاقانی، در این بودم که آن ظالم بی باک چون زبانیه از در درآمد، (سندبادنامه)، بقال را شاگردی بود بغایت ناجوانمرد و بی باک، (سندبادنامه)، گر وظیفه بایدت ره پاک کن هین بیا و دفع این بی باک کن، مولوی، کو دشمن شوخ چشم بی باک تا عیب مرا بمن نماید، سعدی
موضعی است تقریباً در دوفرسنگی مشرق شیراز در پایۀ کوهی که از قصر ابونصر بدانجا میروند. در دامنۀ آن کوه آب فراوان ودرختان بسیار است و در آنجا نیزاری بیشه مانند وجود دارد و در دامنۀ کوه حجاریهایی از قدیم بیادگار مانده است. (فرهنگ فارسی معین) (دایرهالمعارف فارسی) ، بموقع و مناسب. در هنگام مناسب و بوقت، سزاوار و شایسته. (ناظم الاطباء)
موضعی است تقریباً در دوفرسنگی مشرق شیراز در پایۀ کوهی که از قصر ابونصر بدانجا میروند. در دامنۀ آن کوه آب فراوان ودرختان بسیار است و در آنجا نیزاری بیشه مانند وجود دارد و در دامنۀ کوه حجاریهایی از قدیم بیادگار مانده است. (فرهنگ فارسی معین) (دایرهالمعارف فارسی) ، بموقع و مناسب. در هنگام مناسب و بوقت، سزاوار و شایسته. (ناظم الاطباء)
نام بتی، و یا از اعلام است. (منتهی الارب). صنمی بوده است عرب را در جاهلیت که آن را می پرستیدند و نسبت آن به بلج بن محرق می باشد. (از معجم البلدان) ، آوند شراب، بطور مطلق. (از هفت قلزم) (از مؤیدالفضلا)
نام بتی، و یا از اعلام است. (منتهی الارب). صنمی بوده است عرب را در جاهلیت که آن را می پرستیدند و نسبت آن به بلج بن محرق می باشد. (از معجم البلدان) ، آوند شراب، بطور مطلق. (از هفت قلزم) (از مؤیدالفضلا)